بعضی از ایرانیان و درویشان و غلاه که همان غلوکنندگان در محبت علی(ع) هستند به همان صرف محبت پایبندند و آن را کافی میشمرند.حقیقت این است که ما به خاطر این به اهلبیت(ع) محبت میورزیم که آنان را الگو و اسوه دینی خود میشناسیم، نه فقط به خاطر اینکه آنها از نژاد و اولاد رسولالله(ص) هستند البته ما این کرامت را دوست داریم.چرا که شما هم اگر به خاندان و اولادتان نیکی کنند و آنها را دوست داشته باشند، محبتکنندگان را دوست خواهید داشت، پس رسول(ص) نیز دوست دارندگان اولادش را دوست خواهد داشت اما این کافی نیست. این را به خاطر این عرض کردم که در میان اهلسنت نیز این گرایش هست که به صرف اولاد پیامبر بودن به اهلبیت ارادت دارند. این مسئله کافی و کارساز نیست. به این دلیل که ما آنها را اسوه و الگو میدانیم و تأثیر رفتاری سیره ایشان بر رفتار ما باید مشهود شود. برخورد و تعامل اهلبیت(ع) با دیگران، روابط اجتماعی ایشان، زهد و مردمدوستی ایشان، اخلاص و ایثارشان برای اسلام و... همه باید در ما تجلی پیدا کند تا بتوانیم خود را پیرو امیرالمومنین علی(ع) بدانیم. بهنظر من اگر غیراین باشد هیچ فایدهای ندارد. البته محبت بد نیست بلکه محبت به علی(ع) خود نوعی عبادت است اما کارساز نیست.
محبت خود 2 قسم میشود؛ یک نوع محبت است که به معنای صوفیانه و عارفانه آن میشود؛ اینکه ما علی(ع) را قطب و مظهر زهد و عبادت و عدالت و شجاعت و... بدانیم و به همینخاطر نیز او را دوست داریم. چنانکه شخصی مانند جورج جرداق میگوید: «من الهها را میپرستم و امیرالمومنین برای من الههای است از کمال و عدالت و شجاعت و...». پس او علاقهاش از یک نوع خاص است آنچنان که برایمان مسیحی خویش است اما کتاب «صوت العداله الانسانیه»را در فضل علی مینویسد. در اینجا ما میخواهیم از منظر خود اسلام نگاه کنیم. پس محبت آگاهانه است که میتواند کارساز باشد اما خارج از این محبت آگاهانه محبتی که بیمعرفت است مانند محبت بعضی از دراویش گرفته تا کسانی که غالی هستند و در دوستی خود افراط میورزند.
قرائت سیره علوی برای انسان امروز
درباره کاربست عملی سیره علوی در زندگی روزمره نیز باید گفت اگر به سلوک و رفتار حضرت علی نگاه کنیم به جوهرهایی در رفتار ایشان بر میخوریم که ابدی است. یعنی تا انسان وجود دارد و تا حقیقت و شجاعت و عدالت و دوستی اینهاست این جوهرها وجود دارد. این جوهرها وقتی در این دنیای پیچیده مطرح میشوند باز منزلت خود را دارا هستند.مثلاً بحث عدالت. بعضی عدالت را تنها از زاویه اقتصادی مطرح میکنند. عدالتی که علی(ع) مطرح میکند، یعنی فراهم شدن زمینهای در جامعه تا اینکه هیچکس احساس نکند استعدادش نمیتواند پویا و شکوفا شود. این تعریف شامل آموزش، تشکیل خانواده، مدیریت جامعه، بیان حق و حقوق و بسیاری زمینههای دیگر نیز میشود. در این تعریف از عدالت، انسان نباید احساس کند که در راه شکوفایی استعدادش منع و مانعی وجود دارد. حاکم اسلامی وظیفهاش این است که بهعنوان تحقق عدالت این موانع را از جلوی انسانها بردارد. حتی این عدالت در عرصه دین نیز مطرح میشود.
علی(ع) میگویند عدالت نباید عرض به حاکم باشد بلکه باید ذاتی حاکم باشد. یعنی از حاکم جز عدالت نجوشد. ایشان فرمودهاند: در حاکمیت 2 چیز مشکل جامعه است«مال و زمان». در لسان ایشان مال به معنای ثروت و زمان به معنای قدرت است. معاویه گفت: «نحن کزمان...»ما مانند قدرتیم و مسلط. هر که را بخواهیم بالا میبریم و هر که را بخواهیم به پایین میکشیم. حضرت علی(ع) میفرمایند، اگر عدالت ذاتی حاکم نباشد قدرت و ثروت برای او بت میشوند و گاهی که فکر میکند دارد عدالت را جاری میکند در حقیقت از قدرت خود بهعنوان بت حمایت میکند. ایشان باز این مفهوم را توسعه میبخشند و میگویند حتی این عدالت باید شامل حال آن افرادی که خارج از محدوده اسلام هستند نیز بشود. غیر مسلمانان نیز باید زیر سایه این عدالت باشند.
من معتقدم در زمان حکومت خود حضرت- براساس تخمین جمعیت شهرها و شناخت ترکیب شیعه و اهل سنت در آنها - تنها 20درصد از مردم اعتقاد به امامت ایشان داشتند و 80درصد از مردم تنها حضرت را بهعنوان حاکم سیاسی قبول کرده بودند با این حساب حضرت آنچنان که همه میدانید سعی در برقراری عدالت برای همه افراد را داشت.
درباره انبوه بیعت کنندگان با حضرت باید این توضیح را داد که همان بیعتکنندگان (یعنی کسانی بودند که آمدند و مدینه را گرفتند) بیش از 20درصد جامعه نبودند. اغلب آنها از کوفه و فسطاط و بصره آمده بودند و همه آنها نیز خالص (برای شیعه شدن) نزد امیرالمومنین نیامده بودند بلکه حضرت را ارجح از دیگران میدانستند. در ضمن آن کشور پهناور اسلامی که حضرت بر آن حکومت داشتند از نظر مساحت 6- 5 برابر ایران فعلی ما بوده است؛ عراق، حجاز، مصر، شام، بخشهایی از شمال آفریقا و ایران تا سرحد خراسان. از این حکومت گسترده است که 80درصد مردم حضرت(ع)را تنها بهعنوان حاکم سیاسی قبول دارند.امیرالمومنین(ع) در آن جامعه از خود اینگونه تعبیر میکند:«نحن نمرقه الوسطی».سالنی را درنظر بگیرید که ستونی در وسط آن نصب شده است؛ ستونی که همه برای شنیدن مثلاً یک سخنرانی باید تکیه بر آن بزنند. «نمرقهالوسطی» یعنی تکیهگاه میان نهاده. پس حضرت میفرمایند ما تکیهگاه میان نهاده خدا هستیم چهکسی ما را قبول داشته باشد و یا نداشته باشد. ما راه هدایتیم. ما به مردم از منظر اعتقادشان بهخود نگاه نمیکنیم بلکه از این منظر به آنها نظر میاندازیم که باید آنها را به نور و هدایت بکشانیم.در سیره علی(ع) اگر حاکم اسلامی از غصه به زور در آوردن خلخال از پای یک زن یهودی بمیرد، نباید ملامت شود.
سیره حضرت اینگونه است. البته خود ایشان میفرمایند: «لایقاس بآل محمد(ص) من هذه الامه احد؛ هیچکسی از این امت را با آل محمد(ص). مقایسه نکنید»«هم اساسالدین و عماد الیقین؛ستون دین و اساس یقین اینها هستند». اما این دلیل نمیشود که ما تلاش نکنیم تا لااقل به سیره ایشان نزدیک شویم البته این به معنای آن نیست که عمار، سلمان و مالکاشتر مقامشان با زن یهودی یکی باشد بلکه تنها به خاطر اینکه در پناه دولت اسلامی هستند و به لحاظ برخورداری از امنیت، مقام اصحاب ایشان و آن زن یهودی یکی است.
سیره مدیریتی
درعصر خلیفه اول و دوم امتیازاتی برای افراد برحسب کارهایی که برای اسلام کرده بودند، درنظر گرفته شده بود. مثلا افرادی که در بدر شرکت کرده بودند، در خندق، احد، حنین، بیعت رضوان، آن فردامالمومنین است و... اینها ملاک بعضی از امتیازات بود. این امتیازات مابازای مادی و امکاناتی بود. حضرت علی(ع) در نخستین گام خود تمام اینها را حذف کرد. ایشان گفتند: هیچکس حق ندارد بهخاطر رنجها و زحماتی که برای اسلام کشیده است سهم بیشتری از بیتالمال طلب کند. استدلال ایشان این بود که درنظر گرفتن شأن آن چیزی که برای خدا انجام گرفته، با خداست. از طرف دیگر ممکن بود این مسئله تمایز طبقاتی ایجاد کند و امتیاز یا به تعبیر امروزیها (رانتی) را بهوجود آورد. چون حضرت اعتقاد داشتند هیچچیزی نباید در میان بندگان خدا امتیاز ایجاد کند؛ این مسئله در سیره علی(ع) به صراحت وجود دارد.
از آموزههای دیگر سیره حضرت سپردن کارها به افراد کاردان و متخصص بود. علی(ع) پستهای مدیریتی خود را نیز به متخصصان میسپرد. از نظرحضرت علی(ع) هر کس که در جامعه خدمت میکند مقامش از همه بالاتر است و برای مدیریت جامعه شایستهتر. این همان چیزی است که مقام معظم رهبری بارها به آن اشاره داشتهاند.
متخصص اولویت دارد. اگر قصد قربت کند که عالی است و اگر نه همین که اثرات خدمتش به مردم برسد کافی است. امیرالمؤمنین، «زیاد بنابی» را که پدر «عبیداللهبن زیاد» است بهعلت کارآمدی مدیر قرار داده بود اما پیامبر و حضرت علی به عمار یاسر و حذیفه بن یمان و ابوذر پست مدیریتی نمیدادند چون تخصص و توان مدیریتی نداشتند. در کنار آن سلمان و مالک اشتر غیر از آن توان و تخصص، تعهد نیز داشتند. در سیره امیرالمومنین، اگر کسی مانند ابنعباس و ابوالاسود دوئلی که هم دانشمند و مدیر و هم متعهد بودند، بسیار نیکو شمرده میشدند. اما در غیراین صورت مدیریت و تخصص افراد مهمتر بود و همین که مومن و تسلیم بودند کافی مینمود.
این آموزه امروز برای ما این کاربرد را دارد که نباید یک شغل را به صرف ایمان کسی به او بدهیم، بلکه باید ابتدا توان و تخصص پذیرش آن را داشته باشد، چرا که در حکومت اسلامی ضرر تباه شدن امری به تمام بیتالمال بر میگردد. صرف اینکه شخص، مومن به حکومت اسلامی و لایق و کاردان و طراح باشد کافی است. البته گاهی این فرد کاردان در زمان خود حضرت امیر نیز برحسب انسان بودن دچار خطا و لغزشهایی میشد که دیگر در اینجا خطایی متوجه حاکم اسلامی نیست و تنها آن مدیر باید عوض شود.
در بعد اقتصادی حضرت قائل بود وقتی غنیمت و آن چیزی که بهعنوان «فیء» است میآید، باید بلافاصله تقسیم شود. در حقیقت درباره آنچه مربوط به حقوق مسلمین است حضرت بسیار سریع عمل میکرد و وقفهای در کار نمیانداخت.
سیره سیاسی
از منظر سیاسی ناکثین و قاسطین و مارقین 3 گروهی بودند که بهصورت نظامی با امام درگیر شدند. اما در آن هنگام گروههای پیچیده خطرناکی نیز وجود داشتهاند که فرهنگی و فکری بودند و ناشناخته ماندهاند از همین رو در سیره امام کمتر به آن پرداخته شده. گروههایی مثل، مرتابین، متربصین، مفتونین، مراوقین و قاعدین. اینها 5گروه خطرناکی بودند که همیشه زمینهساز تخریب درونی حکومت امام بودند.
مرتابین کسانی بودند که هنوز خود را به یک جهت سیاسی وصل نکرده و فرصتطلب بودند. آنها نه بدان اندازه از قوت ایمانی و یقینی برخورداربودند که بلافاصله در مقابل دشمنان اسلام موضع گیری کنند و نه آن اندازه از دنیا میگذشتند که کنار بکشند. به تعبیر امروزیها «نان خود را به نرخ روز میخوردند». مجموعهای از اینها در صفین و نهروان و جاهای دیگری بودند که در بدنه جامعه اسلامی برای امام ایجاد مشکل میکردند. بخشی از اینها در صفین چادر زده بودند و مشکلشان را اینگونه بیان میکردند که ما امام حق را نمیشناسیم و عمار یاسر با آنها محاجه میکرد.حضرت در مقابل یکی از آنها میگوید که این شمشیر را که میبینی با حرکتش تو را جهنمی میکند؛ یعنی به این وضوح مرز حق و باطل را نشان میدهد.
متربصین فرصتطلبان کمین کرده بودند. آنها منتظر بودند ببینند چهکسی پیروز میشود و میگفتند «نحن مع الغالب».امام به آنها میگفت نه شما را به بیعت مجبور میکنم و نه به چیز دیگری، چون سودی از شما بر من نخواهد رسید.
مفتونین دستهای خطرناک بودند. مفتون از «من فتن بدینه» است، یعنی کسانی که به دین خود فریفته شدند. آنها آنقدر دین خود را قبول داشتند که دیگر به امام هم نصیحت میکردند. آنها کسانی بودند که توجیه بقای آنها زهد بود.مراوق، از حرکت پر پیچ و خم روباه گرفته شده؛مثل عمروعاص. او میدانست که حق با علی است اما فعل مراوق داشت؛ یعنی روباه صفت بهدنبال دنیا بود. عمروعاص با معاویه گرگانی بودند که بر سر دنیا کنار آمده بودند. پشت هم به هم نمیکردند چرا که همدیگر را میدریدند.
دستهای دیگر به نام قاعدین بودند. گروهی مانند ابوموسی اشعری و عبداللهبنعمر. علی(ع) درباره آنها فرمود: اینها حق را کنار گذاشتند و باطل را نیز یاری نکردند. اما کسی که حق را بیپناه بگذارد مطمئنا سکوتش به نفع باطل خواهد بود.
تمام این پنج گروه با ادعا و تمسک به دین وارد شدند ولی همه با علی که مظهر دین حق بود رودررو شدند. این 5 گروه بهنظر من خطرناکتر از آن سه گروه که اشاره کردیم بودند. این پنج گروه دائم «نفاسات فیالعقد» بودند.